۴ مرداد ۱۳۸۸

برای امیر جوادی فر




که غزل گریه ها را برای همیشه در خاطره های مان حک کرد و رفت!



بحث های بی پایان من و تو...
من می گفتم ایرج جنتی عطایی، تو می گفتی شهیار قنبری!
من می گفتم سینما، تو می گفتی ادبیات!
من می گفتم ... تو می گفتی ...
خب! حالا که چی؟ من بگویم زندگی و تو با لبخند همیشه ات مرگ را نشانم بدهی؟!
من بیایم کویر پی دلتنگی هایم و تو، به ناگهان سر از پزشکی قانونی تهران در بیاوری؟!
من که می شناسمت، تو نه سیاسی بودی و نه دوست داشتی که باشی.

همیشه سوال داشتی و من به عنوان مدیر داخلی آن روزهای موسسه کارنامه و تو به عنوان هنرجوی بازیگری، دیالوگ های مان تمامی نداشت.

زنگ می زدی و ترانه های جدیدت را می خواندی. و من می گفتم قنبری زده شده ای و تو دادت در نمی آمد، چرا که خودت هم این را پذیرفته بودی و آگاهانه، ترانه هایت را که سرشار از عشق به آدمیان بود می ساختی.

می رفتیم استادیوم، به عشق سوسیس های کثیف و تخمه های شور. من، تو، مهدی و یاشار و هومن. که می دانم فردا، وقتی تو را به خاک هدیه می دهند، سخت ترین روز زندگی شان را تجربه می کنند.

یادت هست فیفا منیجر را به من هدیه دادی و آلوده شدم. تو مربی جاه طلب و احساساتی آرسنال ( با این که بارسلونی بودی، به خاطر من لیگ برتر را پذیرفتی ) یاشار مربی بی تفاوت و خون سرد لیورپول و من مربی ناشی تیم رویاهایم، منچستر یونایتد. یادت هست وقتی مدیر منچستر به خاطر ول خرجی ها و نتایج ضعیف تیم، من را اخراج کرد، تو و یاشار چقدر خندیدید؟!

یا آن سفر سه نفره مان به خانه دریا ... من. تو، یاشار و شعر خوانی ها... تا صبح!

یا آن سفری که من و صابر از ماسوله آمدیم ( صابر تا خرخره علیرضای درباره الی شده بود ) و آن چهار روز جاودانه ی ابتدای خرداد در دهکده ساحلی! با هومن و شیما و لبخند.

یا آن سفر سرشار از خاطره به خانه دریا، من، تو، یاشار، صابر، مهدی.
ماجراهای گروتسک سمند سیاه و آقا سگه!

یا روزی که برق های اضطراری آتی ساز قطع بود و لبخند آمد و تو دل سپردی.

امیر! بگو که این هم یکی از آن شوخی های احمقانه است با مامان اختر، که خدا می داند تو را در این دنیا از جانش دوست تر می دارد و نمی دانم فردا در بهشت زهرا وقتی تو را می بیند...

امیر! زمستان های طبقه ۲۶ را یادت که نرفته؟ برف نوردی های تو... از مینای خیالی نوشتن هایت... خنده های تو امان و کلماتی که مثل سیل از زبانت جاری می شد و کم تر می توانستم جلوی خنده ام را بگیرم!

امیر! فیل کلاب و جریمه های خشن و تحلیل فیلم ها و تاتر ها و نوشتن ها را یادت هست؟
.
.
.
سرم انگار به اندازه ی دماوند شده. چیزی در دلم مرده، که شاید امید باشد و آرزو. به یاد روزی افتاده ام که در تراس ایستاده بودیم و تو خواندی:

هرگز از مرگ نهراسیدم، اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود. هراس من باری، مردن در سرزمینی است که مزد گورکن، از آزادی آدمی افزون باشد...

۴۲ نظر:

سارا گفت...

پس پشت پنجره عادت مرگه
باغ پاييزي ما مسلخ برگه
واژه پوسيده دلِ غزل گرفته
جايي كه شبنم گل خود تگرگه
وقتي ميرغضب خداوند زمينه
وقتي هر شب‌زده‌اي ستاره چينه
از تو خوندن از تو سر رفتن و موندن
عادت و حسرت ديرينه همينه
...
تسلیت میگم آرین جانم. دوستت شهیار رو دوست داشت آرین، نه؟ و حالا کجاست که ببیند پس ِ پشت ِ پنجره هایمان این روزها تا چشم کار می کند مرگ است و عادت ِمرگ...

مصطفي گفت...

سلام
تسليت ميگم آرين جان
مرگ هرگز حريف خاطره ها نميشود

آرش ، قهوه و سیگار گفت...

نمی دانم برایت چه بنویسم ؟
نمی دانم برایش چه بنویسم...
با حریق یادها همسفرم ... وقتی دورم به تو نزدیکترم.

Unknown گفت...

گریه امانم را بریده.صورت خندانش لحظه ای از جلوی چشمم نمی رود.شب تولد یاشار...سر به سرمان می گذاشت.خندان و جوان و پر از آرزو.باورم نمی شود.آرش خبر گرفتنش را داده بود.فکر می کردم همین روزها آزاد شود.کی فکرش را می کرد.کی باورش می شود؟واقعا متاسفم.واقعا متاسفم.می دانم که هیچ چیز تسلیتت نمی دهد.می دانم که بسیار با امیر گرمابه و گلستان بودی.مثل یک شوخی احمقانه ی بزرگ می ماند.واقعا متاسفم

Sina Fazelpour گفت...

اما نه خدا و نه انسان
سرنوشت تو را
بتی رقم زد
که دیگران
می پرستیدند
بتی که
دیگرانش می پرستیدند

چقدر در دهکده ساحلی در آستانه خوندن. قبل و بعدش حرف از معشوقی دست نیافتنی

ناشناس گفت...

آرین جان تسلیت میگم از صمیم قلب به شما و تمام ایرانیان آزاده خواه . امروز همه ما داغداریم . روحش شاد و راهش پررهروباد.

ali گفت...

سلام
ما از بچه های دانشکده مدیریت ازاد قزوین هستیم.اگه شماره ای از خانوده یا دوستای امیر داری برام ایمیل کن.اگه عکسی هم ازش داشتی ممنون میشیم برامون بفرستی.اگه شد میخواهییم براش یه مراسم بگیریم.

ناشناس گفت...

سلام
ما از بچه های دانشکده مدیریت ازاد قزوین هستیم.اگه شماره ای از خانوده یا دوستای امیر داری برام ایمیل کن.اگه عکسی هم ازش داشتی ممنون میشیم برامون بفرستی.اگه شد میخواهییم براش یه مراسم بگیریم.
Ali_khafan_xxx@yahoo.com

Raha گفت...

سلام
من خودم دانشجوي دانشگاه آزاد قزوين هستم , وقتي اين خبر رو تو سايت موج سبز آزادي خوندم خيلي شوكه شدم
اگه خبري از مراسم هست كه فكر نكنم باشه لطفا بگين تا به رسم ادب هم كه شده حضور داشته باشيم
تسليت ميگم

بیدل گفت...

دروود بر تو دوست عزیز

Behnam Kakavand گفت...

تسلیت به شما که دوستش بودین و به همه مردم ایران...

sara گفت...

دیشب ...
خیلی اتفاقی ....
اینجا را خواندم و قهوه و سیگار را.
...
من دوست شما را نمی شناختم اما ...
همه ی دیشب نخوابیدم.
نامه ی پدرش را هم در سایت ها خوانده بودم ...
دیشب ... من و بالش خیس و ذهنی خالی که دیگر حتی سوال بی جواب هم نداشت...

ناشناس گفت...

خبر ناگواري بود،اشك امانم نمي دهد ،آخه امير يكي از دانشجوهاي من بود ،من معمولا"به خاطر تعداد زياد دانشجوها قيافه ها خيلي تو ذهنم نمي ماند اما قيافه نجيب امير جوادي فر از آنهاي بود كه هرگز فراموش نميكنم ومجموعه شعري از او به يادگار دارم.
اگر خبر از مراسمي براي امير داريد لطفا" اطلاع رساني كنيد

ناشناس گفت...

خبر ناگواري بود،اشك امانم نمي دهد ،آخه امير يكي از دانشجوهاي من بود ،من معمولا"به خاطر تعداد زياد دانشجوها قيافه ها خيلي تو ذهنم نمي ماند اما قيافه نجيب امير جوادي فر از آنهاي بود كه هرگز فراموش نميكنم ومجموعه شعري از او به يادگار دارم.
اگر خبر از مراسمي براي امير داريد لطفا" اطلاع رساني كنيد

ناشناس گفت...

نگاه غرق خون دختري _____ كه جان داده
و رعشه بدني غرق خون ______ كه افتاده

كه مانده هنوزم خودش در اين ابهام
كه مرگ ميزندش بوسه___ اين چنين ____ ساده

سكوت اين همه فرياد در همين نزديك
و چادري كه زمان فرار____ از سر افتاده

شكنجه كن __ تجاوز_____ توحشُ و زندان
و سوخته ي بدن دختري _______كفِ جاده

به بوي مرگ نفس ميكشد مرا بدنم
از اين هواي غم آلود كاش دل بكنم

در اين هواي پر از مردگي سقوط يك فروند
و اين خبر.... صد و شصت و..... بقيه ارمنيند

بدان تو قاتل فرزندِ، مادرانِ غرقِ سكوت
به شعله ي آهي تو را....... ز ريشه كَنَند

دگر حكايت سارا ____حكايت نان نيست
دارا به دار شد ___كه مــرا ___ دار مي زنند

ناشناس گفت...

من به عنوان یک ایرانی به دوستان امیر و خانواده این عزیز از دست رفته تسلیت میگم.
روزگار .....

ناشناس گفت...

بخواب اروم گل بی خار و بی کینه
نمی بینی نشسته گلوله توی سینه
به تعداد کلاغهای سیاه شک کن
بنین سر می بره تا وقتی سر داره


آرین عزیز از دست دادن امیر که یار تو بود واسه ما هم دردناکترین حادثه ی عمرمان است نمی خوام تسلی ات بدم چون می دونم دردی است که تسلایی ندارد. فقط صبور باش و سعی کن واسه مادرش بمونی تا جای خالی امیر رو کمتر احساس کنه رسالت امیر بر دوش ما سنگینی می کند.
خونت را پس می گیریم.

Unknown گفت...

من بهتون صمیمانه تسلیت می گم آرین عزیز

نمی گم روحش شاد

چون می دونم اون الان جایگاهی بالاتر از فرشته ها داره

پس طلب آمرزش می کنم واسه اون کسایی که اینجوری شدن گلچین و دارن گل های مردم و پرپر میکنن

من از دانشجوهای دانشگاه آزاد قزوینم

وقتی خبر و شنیدم حس کردم قلبم منجمد شد

امیدوارم بتونیم مراسمی در خور شان این عزیز بزرگوار

توی دانشگاه برگزار کنیم

به امید ایرانی آزاد

ناشناس گفت...

من و امير با هم در زندن كهريزك بوديم. امير در زندان اوين نمرد من كاملا از جزييات مرگش خبر دارم. او در راه اوين كشته شد. حال بايد پرسيد چه كسي امير را كشت؟ و در پاسخ بايد شنيد:
امير را انسان هاي زيادي كشتند...
به دليل مسائل امنيتي نمي تونم اكنون زياد صحبت كنم.به زودي
امير مانند يك مرد مرد. در حالي كه چشم راستش كور شده بود دنده هايش شكسته شده بود در گرماي حدد ٥٥ درجه با تن زخمگين بچه را باد مي زد و ه آنها آب ميداد.
منتظر چاپ عكس هايش در اينترنت بودم. لطفا هر چي عكس از او داريد بگذاريد . به زودي شما را از مرگش آگاه مي كنم. لطفا بعد از مطالعه پيغام را پاك كنيد

سارا گفت...

با صدای بي صدا/مث يه كوه بلند/مث يه خواب كوتاه/يه مرد بود يه مرد...
شب/با تابوت سياه/نشست توی چشماش/خاموش شد ستاره/افتاد روی خاك...

وای آرین...پسرک دیگر نفس نمی کشد...تن ِ جوانش زیر ِخروارها خاک...وای آرین...می دانم جان ِ تو را اما تسلايی مقدر نيست...می دانم آتش ِ سياه ِ اندوهت دوزخ را از بضاعت ِ ناچيزش شرم‌سار می‌کند...وای آرین...

Unknown گفت...

امروز هم مثل هميشه تيتر خيلى از روزنامه هاى سوئد در مورد ايران بود و امروز در مورد امير...
دلم گرفت، مثل همه روزهاى گذشته تو اين ۲ ماه.
هيچى نمى تونم بگم به جز اينكه ما رو هم در غم خود تون شريك بدونين.
فرناز

ناشناس گفت...

دوستان این درد است
نه هراسی نیست
پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
مرگ ما سهل تر ازکندن یک برگ است
من به این باغ می اندیشم
که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده است
دوستان گوش کنید
مرگ من مرگ شماست
مگذارید شما را بکشند
مگذارید که من بار دگر
درشما کشته شوم
ابتهاج

fateme.s گفت...

به اندازه دنیا متاسف ام این از امیر اون هم از رامین قهرمانی

ناشناس گفت...

سفر نکردم، سفر نکردم
و ماندم میان دژخیمان
میان این نامهربان یاران خنجر به دست
وبه قلب عاشقم زخم زدم، زخم زدم
و گریستم
....

آفتاب طلب کردم
زهر تاریکی چشیدم
...

و امروز این منم تنهای تنها
با چشمان خسته و مانده به راه
سفر نرقته ای که مانده میان دژخیمان
میان این نامهربان یاران خنجر بدست

اف ان
از طرف دوستی دور و هموطنی سوگوار

ناشناس گفت...

هیچ کلمه ای نمی تونه حتی ذره ای از غم شما و دوستان "امیر" کم کنه...

فقط می تونم بگم "روحش شاد و جایش بین رفقایش سبز..."

:(

ناشناس گفت...

و چه دل شکسته شدم
وقتی که دیدم جز اشک کاری در توانم نیست
یادم به زمانی افتاد مه سالها پیش منتظر بودم بگویند عمویت از زندانهای عراق می آید
اما قطعه پلاکی که آمد تنها یادگار عموی شهیدم شد
تسلیت می گم به خانواده این شهید راه سبزی ایران

سینا گفت...

خبر کوتاه بود...کوتاه بود و خانمان سوز.یکی از دوستام زنگ زد...طبق معمول داشتم باهاش شوخی می کردم...گفت بی خیال سینا حوصله ندارم...پرسیدم چرا؟گفت یکی از دوستامو کشتن...پرسیدم کی بود...گفت نمیشناسی...اصرار کردم...گفت امیر جوادی...گفتم که نمیشناسی...انگار دنیا رو سرم خراب شده بود...مگه می شد نشناسم...مگه میشد خاطراتم فراموش شده باشه...گلسار...خیابون 132...جایی که هروقت از در خونه ی عمم میومدم بیرون امیر با شلوارک جلو در خونشون زاستاده بود...منو می برد داخل که پینگ پنگ بازی کنیم...مامان اختر همیشه به عمم میگفت موهاشو که کوتاه نمی کنه هیچ سوسکه(به زبان لنگرودی یعنی سنجاق مو)هم میزنه...امیر کانتونا یادته...بهت میگفتن شبیه اریک کانتونا هستی ولی همش مخالف بودی...هنوز مزه ی پفکی رو که به زور تو دهنم انداختی یادمه...باید باور کنم؟اصلا میشه باور کرد امیر؟ هنو مرگ مادرت نیر جونو باور نکردم که همش لپمو میکشید و میگفت دوست دارم چون توام مثل من یکی یه دونه هستی...بعد انتظار داری مرگ تورو باور کنم؟نمیشه پسر...3شبه باعث شدی نخوابم...این شوخی رو تموم کن...خواهش می کنم...

سینا گفت...

تقدیم به امیر عزیزم:
اینجا ایران است
صدایم خاموش
سکوتم فریاد
قلمم بی جوهر
کاغذ اینجا نایاب
گوش هایش همه کر
چشم هایش همه کور
آری اینجا ایرن است

ناشناس گفت...

چه کسی میگوید
که گرانی شده است؟
دوره ارزانیست
چه شرافت ارزان
آبرو قیمت یک تکه نان
وچه تخفیف بزرگی خورده
قیمت هر انسان

ناشناس گفت...

القصه چه تفاوت می کند که به یادش بیاورم یانه؟
شاید آنشب یکی از ده بیست جوان تمرین آن تاتر بوده یانه؟
بازهم چه فرقی می کند؟
اما دسته گلی از فرزندان این وطن رفته است . اینجاست که همه چیز فرق می کند.

امیرشهاب

ناشناس گفت...

این مدت انقدر بغض داشتم که با خوندن حرفات یهو خالی شد و اشکام ریخت

انقدر دلتنگ این برادر و خواهرام شدم که با گفتن یه حق مسلم زخم گلوله و شکنجه امانشون نداد

...

تسلیت می گم هم به تو هم به همه ی ما چرا که امیر جزیی از ما بود و به رنگ ما

تا ازادی می ایستیم

ناشناس گفت...

هيچوقت فكر نميكردم اينقدر عزيز باشى برام...
از روزى كه شنيدم ... اين خبر داغونم كردد ... هنوزم منتظرم بياى و باز سر به سرم بزارى ... هنوزم با هم بخنديم و با بقيه شوخى كنيم...هنوزم ...

يادته ؟ يادته شبى كه از ونك برگشته بودى و باطوم خورده بودى .. ؟ يادته گفتم مواظب باش امير... يادته گفتى چيزى نميشه ... يادته گفتى دارم از كمر درد ميميرم ... يادته گفته بر گشتم خونه ، بستم و رفتم سمت سعادت آباد .... يادته ميگفتى به هر حال هزينه راى و كه دادم و بايد بدم ... يادته ميگفتى اميدوارم كه تجمع ها ادامه دار باشه و يك حركت مدنى شكل بگيره و يكى يك بيانيه درست حسابى بده و ......

دارم خل ميشمم...:( تو اين 4 روز به اندازه 100 سال باهات خاطره پيدا كردم ... پاشو برگرد بگو شوخى كردى ...:( من نميكشم ديگه .. امير ...امير ... اميرر...اميرررررر

خوشحالم كه خاله نير نيست ... خوشحالم كه نميبينه اين روزارو ... دلم براى جفتتون خيلى تنگ شده ... :(((((ا

ساره گفت...

میخواهم حرفی با تو بزنم و امیر و همه دوستان.که هوای دلم سخت گرفتار مرگ است و بی تابم...بی تابم از خستگی...بی تابم از زجر...بی تابم از گریه...وبی تابم از آه و انتظار وبوی شب ظلمت زمانه.
و اما امیر سبز خاطره ها که با مرگت همه ما را بی تاب تر و گریان تر و آشفته تر کردی اینها که بماند باید گفت ماهم... آرزو داشتیم که با تو باشیم که در راه آرزوی آزادی وشکست کرکس های زمانه با سکوت پر خروشمان...وبا نوشته هایمان و شعر ها و خوانده هایمان وشاید در راه آن همراه تو که جاودان به سفر رفتی و به گمان همه زنده ماهم می مردیم وزنده با تو می آمدیم.امیر جوادی فر شنیدم از دوستان که سیاسی هم نبودی و دلت همیشه در اسمان بود...چه دردی بود فهمش!مردم وزنده شدم. آسوده شدی اما اما ما همه در حادثه ات سرشار از فریاد وگریانیم.
خسته ام...خسته ایم...برایمان دعا کن.بدان کبوتر دلت هماره در دل دوستان عاشقت پاینده در گردش است وعزیز خواهد ماند...حال راحت بخواب که جنگ سکوت وفریاد هر کدام که باشد دیگر نوبت ماست.

آرمین گفت...

برای امیر دلریخته می نویسم
از دیار اصفهان
او را ندیده شیفته شده بودم

امیر جان برایمان بخوان
دوباره بخوان
ستون های قدرت خونابه شامان دوباره بلرزد
.
.
.

ناشناس گفت...

وقتي خبر مرگ يكي از هم دا نشكده اي يامو شنيدم نفسم بند اومد دنيا رو سرم خراب شد كارم شده بود گريه كريه گريه...نمي دونستم چي كار كنم بهت تسلييت ميگم ارين ما انتقام خون امير و همه ي شهيدان راه ازادي رو مي گيريم ايمان داشته باش و شك نكن عا قبت پيرو زي با ماست... ارام باش عزيز من ارام باش حكايت درياست زندگي گاهي درخشش افتاب برق وبوي نمك ترشح شادماني گاهي هم فرو مي رويم چشم هايمان را ميبنديم همه جا تاريكيست .. ارام باش عزيز من ارام باش دوباره سر از اب بيرون مي اوريم و تلا لو افتاب را مي بينيم زير بو ته اي از برف كه اين دفعه درست از جائي كه تو دو ست داري طالع ميشود...

darazlag گفت...

سلام آرین جان
من هم به تو بقیه دوستانش تسلیت می گم
من بچه لنگرودم. اینجا شایعه در مورد امیر زیاد پیچیده و اون رو به بعضی خانواده های دیگر جوادی نسبت می دن که تا جایی که من اونها رو می شناسم امیر فگر نکنم با اونها نسبتی داشته باشه.
می دونم سخته برات ولی می خواستم یکم از گذشتش برامون بنویسی.

ناشناس گفت...

ARYAN JAN
MA (jonbeshe sabz dar paris)DAR PARIS DAR MARASEME DIRUZEMAN YADASH RO ZENDEH NEGAH DASHTIM VA BARAYE NABUDANASH YEK DAGHIGHE SOKUT KARDIM.BARAYASH YEK GAT'E AZ SHAHRYAR GHANBARI GOZASHTIM

YADASH HAMISHE PAYDAR

http://www.facebook.com/home.php#/photo.php?pid=8374315&id=521285297&ref=nf

ناشناس گفت...

سلام آرین جان

بغض در گلوی هر انسانی می ترکه وقتی خبر شهید شدن جوان هایی مثل امیر رو می شنوه .
به تو و تمام دوستات تسلیت می گم و امیدوارم که روح این عزیز شاد باشه .

مطمئن باش که خون این عزیزان رو نمی ذاریم که پایمال بشه . پیروزی همیشه از آن حق بوده و هست .

ناشناس گفت...

vaghti be dusti dar alman zang zadam va didam gerye mikone goftam chi shode goft yeki az bachehaye familemuno koshtand gofta ba shekanje vaghti dar internet aksesho didam engar salhast ke in javuno mishnakhtam bedune yekzare ashnai kheili gerye kardam manande mogheyike akse taraneh mousaviro didam kheili delam gerefte vali be un khodai ke khodam behesh eteghad daram enteghame tamami in javunharo migirim arezu daram ruzi berese ke tamame balahayi ke sare in javunhaye basavado gol avardand talafi beshe faghat az kasi ke bahash tu kahrizak budam mikham ghiyafeye in jenayatkaraye birahm ra az yad nabare be omid unruz va tasliat be tamamiye dustdaranhaye amire azizemun

ناشناس گفت...

من حدودن یک ماهی میشه که از شهادت امیر خبر دارم.عکس خوشکلش با لبخند نازش رو صفحه desktope کامپیوتر و گوشیمه...
هنوزم باورم نمی شه که امیر دیگه نیست
همیشه لبخند دلنشینش تو ذهنمه و یه لحظه هم نمی تونم فراموشش کنم
احساس عجیبی به امیر دارم با وجود اینکه
آشنام نبود ولی خیلی خیلی خیلی دوسش دارم...

ناشناس گفت...

من حدودن یک ماهی میشه که از شهادت امیر خبر دارم.عکس خوشکلش با لبخند نازش رو صفحه desktope کامپیوتر و گوشیمه...
هنوزم باورم نمی شه که امیر دیگه نیست
همیشه لبخند دلنشینش تو ذهنمه و یه لحظه هم نمی تونم فراموشش کنم
احساس عجیبی به امیر دارم با وجود اینکه
آشنام نبود ولی خیلی خیلی خیلی دوسش دارم...

ناشناس گفت...

آرین نازنین...نه توو را میشناسم و نه امیر را و نه سهراب را و نه ترانه را ...

اما نمیدانی که با خوا ندن این خبر‌ها چه ماری در دلم می‌پیچد، نمیدانی چه آرزو بزرگی‌ در دلم بود که به کسی‌ مانند توو دسترسی‌ پیدا کنم، که میتوانستم به مادر سهراب و پدر امیر پیغامی بعدهام، ۲۵-۲۶ سالیست که از ایران بیرون آمدم، الان در حوالی سن فرانکیسکو زندگی‌ می‌کنم. اما روهم، قلبم، فکرم، صبح و شب در میان شماست، دم در اوین، دم قطعه‌های بهشت زهرا، و بیشتر از آن بر فراز زندان‌ها و آرامگاهی که هیچ اسم آنها را به خوبی‌ اوین و بهشت زهرا نمیدانیم...

آرین جان ولی‌ رفتن امیر من را جور دیگری تکان داد، ...همان ۴۰ روزپیش که عکس‌های او در بالاترین و سایت‌های دیگر چاپ شد، در نگاهش پر از موج زندگی‌ بود، در کنار آن‌ عکس بیمارستان زندان اوین، قلب را از جا میکند، همان روز تصمیم گرفتم که برای ۱۰ روز در مرکز شهر خودمان هر شب برای شمع افروزی جمع شویم، و بعد از آن‌ هفته ای یه بار،....
بعد‌ها تصادفی در گفتگو با شهریار قنبری شنیدم که از طرفداران پر و پا قرص او بوده
دیشب با دیدن عکسهای مراسم چهلم آن به خورش آمدم و این چند خط را نوشتم:

http://balatarin.com/permlink/۲۰۰۹/۹/۴/۱۷۴۰۰۳۹

در این آرزو که شاید پدر امیر، مادر سهراب، و هزاران چشم انتظار گمنام این را بخوانند،

آرین جان چقدر تلخ است چقدر سخت است که تو دوستی‌ مثل امیر را و پدرش پسری مثل امیر به تاریخ آزادی خواهی‌ ایران تقدیم کردید...ما که او را هرگز ندیدیم و با او خانه دریا نرفتیم و فیفا بازی نکردیم، تحمل آنرا نداریم،

حضور او را در همه جا حس میکنی‌؟

..سنگینی‌ غم ما را حس میکنی...اشک‌هایم مجال نمیدهند...

بدان که تنها نیستی ...نمی دانم بگویم خوش به حال تو که با او جر و بحث کردی و کتاب خواندی و فیلم دیدی؟ یا خوش به حل من که فقط عکس او را دیدم..غم کدام بزرگ تر است؟ خوش به حال تو که در بهشت زهرا و مراسم چهلم بودی و یا خوش به حال من که فقط مقاله میخوانم و عکس میبینم؟

فقط بدان که تنها نیستید، دوستتان داریم...

اگر توانستی این چند خط از مقاله من را برای این پدر بخوان...

http://dinairani.wordpress.com/2009/09/04/amir/

و به او بگو که کار بزرگی‌ دارد انجام میشود، فرا تر از یک رای، یک حکومت و حتی یک کشور؟!!

فقط بدان که تنها نیستید، دوستتان داریم...