۱۸ تیر ۱۳۸۸


کسی با من بگوید از پایان این کابوس... از کوچه هایی که خاطره ی حضور گلوله را بر تن به یاد نمی آورند. از سبزینگی که به زردی نمی نشیند. از زندگی. از ابتدای کلام که با آخرین دروغ لب باز می کند. چه سکوت وهم انگیزی تمام کوچه ها و شهرم را فرو بلعیده.. کسی می داند ما را چه شده است؟

۲ نظر:

ناشناس گفت...

و تو باز می نویسی .... باورم نمی شود........................

نسل چهارمی گفت...

امروز وقتی نیروهای نظامی را در کنارم دیدم یاد این نوشته افتادم که چه خوب حال و روزمان را بازگو می کند.
به کودکانی می اندیشم که خواب شیرینشان بدل به کابوس شد...