۱۳ آذر ۱۳۸۷

می روم در تراس. فاصله را می سنجم. چیزی حدود هشتاد و هفت متر. تلفن در دست راست و قلم و کاغذ در دست چپ. چراغ اتاق کار محمود خان دولت آبادی که پانزده متری پایین تر و سی متری رو به رو تر است خاموش می شود. بی هیچ دلیل عقلانی ساعت دو بامداد را منتظرم. کاغذ ها را می گذارم روی لبه ی حالا خیس شده از باران تراس. ( کسی می آهد در من ) . باد هم نمی وزد که دل خوش شوم به ابتدای هامون. غزل گریه های تا سپیده را برای بار سیصد و شصت چهارم به گوش می کشم. این تولد دوباره ی ترساست. در نیمه شب خیس تهران. چیزی به ساعت دو نیمه شب نمانده. فاصله را تا زمین در ذهنم می سنجم. حدود هشتاد و هفت متر. چراغ استاد سو سو می زند. پیر مرد هم بی خواب شده

۳ نظر:

Unknown گفت...

tavallode ghalame tarsa mardi ahide dar nimeye khise baranie shabe tehran.cheshm ham nam bar dasht az tasavore rastakhizat.bikhabie moshtarake to va pire mard ra be fale nik migiram.zade shodi az no.dar ertefae hashtado hasht metri.doe bamdade nagahani

Mona گفت...

کسی می آهد در تو و دردم این بازدم از توست که می زاید از نو... در ساعت 2 بامداد
اینک ساعت 2ست بر تمامیه ساعتها

تبریک دوست خوبم

ناشناس گفت...

kheyli khoob bood.hesi mesleh vaghti vase khodam daram minevisam vaghteh khundaneh in matlab behem dast dad.