۱۹ مرداد ۱۳۸۸
برای تو که می شناسمت
که می توانی با دست هایت شکل های منشوری بسازی که من با آن لگوها برایت مرد زندگی بسازم. به تو که سفر هامان از هم به هم و از خود به خود ، با هم و بی خودمان کرده. برای تو که با ترانه هایت لب به لب می دوزی و فردا به فردا. به تو که بی قراری های شبم را به سحر می دوزی
اشتراک در:
پستها (Atom)